داستانهای یک فروشگاه

ساخت وبلاگ
  درگذشت مریم میرزاخانی واکنش های زیادی را در بین مسئولین اساتید دانشگاه و مردم عادی برانگیخت که البته به حق و درست و به جاست چون او می تواند برای دختران و زنان هموطنش الهام بخش و الگو باشد.....منتها من از دیدی دیگر می خواهم به مسئله بپردازم....میرزا خانی یک نابغه ریاضی بود که در المپیاد ریاضی شناس داستانهای یک فروشگاه...
ما را در سایت داستانهای یک فروشگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0mehrdad1530f بازدید : 157 تاريخ : پنجشنبه 29 تير 1396 ساعت: 12:57

  جمعه این هفته برای یک سفر یک روزه به چشمه دیمه رفتیم چشمه ای زیبا با ابی گوارا که از دل کوه می جوشد که در شهر کوهرنگ  بالای شهرکرد واقع شده.....ما از انجا مقداری کشک خریدیم که موقع برگشت یک غلطی کردیم و یکی از انها را که شبیه یک کلوخ بزرگ بود داخل دهانمان گذاشتیم........اقا مگه نرم می شد!  مثل سن داستانهای یک فروشگاه...
ما را در سایت داستانهای یک فروشگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0mehrdad1530f بازدید : 168 تاريخ : جمعه 23 تير 1396 ساعت: 9:26

  مرد همسر و دو فرزندش را سوار موتور کرده بود و توی خیابان شلوغ با سرعت کمی از کنار خیابان می رفت به خروجی یک کوچه که رسید ناگهان یک ماشین با سرعت از کوچه بیرون امد و موتور با ماشین تصادف کرد و موتور با سرنشینانش به زمین افتادند....انها چندان اسیب ندیدند ولی پاهای پسر 10 ساله اش زخمی شد و دختر 7 سا داستانهای یک فروشگاه...
ما را در سایت داستانهای یک فروشگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0mehrdad1530f بازدید : 154 تاريخ : شنبه 10 تير 1396 ساعت: 5:16

دوستان  پست های کوتاه را که قبلا در وبلاگ واژه های نا ارام می نوشتم  از این به بعد در داستانهای یک فروشگاه...
ما را در سایت داستانهای یک فروشگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0mehrdad1530f بازدید : 170 تاريخ : چهارشنبه 7 تير 1396 ساعت: 22:54

 



[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید ...] داستانهای یک فروشگاه...
ما را در سایت داستانهای یک فروشگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0mehrdad1530f بازدید : 176 تاريخ : چهارشنبه 7 تير 1396 ساعت: 22:54

  زهره خانم همسایه عباس اقا بود یک دختر بیست و پنج ساله دیپلمه و منتظر خواستگار و شوهر .....عباس اقا هم یک پسر سی ساله  که از نوجوانی در یک مغازه مکانیکی کار کرده مکانیک شده بود و جدیدا مغازه برای خودش اجاره کرده بود و به اصطلاح اوستا شده بود...یک روز نمی دانم روز عاشورا بود یا تاسوعا شاید هم اربعی داستانهای یک فروشگاه...
ما را در سایت داستانهای یک فروشگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0mehrdad1530f بازدید : 158 تاريخ : شنبه 3 تير 1396 ساعت: 0:25

 



[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید ...] داستانهای یک فروشگاه...
ما را در سایت داستانهای یک فروشگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0mehrdad1530f بازدید : 177 تاريخ : شنبه 3 تير 1396 ساعت: 0:25